سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و اشعث پسر قیس را که فرزندش مرده بود چنین تعزیت فرمود : ] اشعث اگر بر پسرت اندوهگینى ، سزاوارى به خاطر پیوندى که با او دارى ، و اگر شکیبا باشى هر مصیبت را نزد خدا پاداشى است . اشعث اگر شکیبایى پیش گیرى حکم خدا بر تو رفته است و مزد دارى ، و اگر بى تابى کنى تقدیر الهى بر تو جارى است و گناهکارى . پسرت تو را شاد مى‏داشت و براى تو بلا بود و آزمایش ، و تو را اندوهگین ساخت و آن پاداش است و آمرزش . [نهج البلاغه]

 

دارد درختی سبز در من می‌شکوفد          

یک غنچه در انبوه آهن می‌شکوفد

بر خاک بی باریم باران می‌نشیند               

بر چاردیواریم روزن می‌شکوفد

از برکة بی آب چشمم راهی از اشک          

از کوچه‌ای بن بست برزن می‌شکوفد

در خلوتم تشویش‌هایی بی صدا بود            

در خلوتم دفاف و نی‌زن می‌شکوفد

دارد مرا رودی به دریا می‌رساند                  

دارد مرا رودی به دامن می‌شکوفد

دارد به لب ها زمزم و می می‌نشیند            

گلسنگ‌هایی بر فلاخن می‌شکوفد

شاید تو را پایان دیوان حک نمایند:                

«نامی که سر بر سنگ مردن می‌شکوفد»


کلمات کلیدی: شعر، غزل

نوشته شده توسط سیدمیثم طباطبائی 89/2/12:: 1:48 عصر     |     () نظر

هر روز روزنامه‏های جهان را ورق زدیم، در صفحه‏ی سیاه سیاست نبوده‏ای

گاهی که بست حلقه به گِزدت لغات سرد، با این دل گداخته راحت نبوده‏ای

هر کس نشست زیر درخت تو سایه‏وار، در سایه سار ساعت عصر تو سر کشید

هر کس نشاند نام تو بر شانه‏هاش، تو، بر شانه‏هاش مرغ سعادت نبوده‏ای

در تپه‏دشت‏های فراسوی سبز؟ نه! در باغ حلقه‏ حلقه‏ی گیسوی سبز؟ نه!

در سطح بی تراز ترازوی سبز؟ نه! جز در شکاف سرخ جراحت نبوده‏ای

گاهی که بوده‏ای ببخش سعادت نداشتیم! یا جاده مِه گرفته بود و ادامت نداشتیم!

یا تنگ بود وقت و مشغله، فرصت نداشتیم! ای باغبان که جز به باغ اجابت نبوده‏ای

                                                  *

این روزها ولی که کار به جایی رسیده‏است... آن کمترین شتک به برگ و نوایی رسیده است...

من دیده‏ام: نظر به ثانیه‏هایی رسیده‏است... ...وی آسیاب نابلد که به نوبت نبوده‏ای


کلمات کلیدی: شعر، غزل، آیینی

نوشته شده توسط سیدمیثم طباطبائی 89/2/1:: 7:29 عصر     |     () نظر

سر به سر صحبت مچنون است

صحبت از قافیه بیرون است

لاجرم باد به صحراهاست

لاجرم غنچه دلش خون است

«لاجرم» چیست؟ گریز از خود

آنکه زندانی گردون است

آنکه دور از تو دلی بر دار

آنکه در پیش تو خاتون است

دست از حوصله‏ام بردار!

پایم از حوصله بیرون است

سینه‏ام لایق دستت نیست

سینه‏ام حفره‏ی قارون است

چیست در سینه که در هر کام

هفت آتشکده مدفون است؟

نام تو زیر زبان من

جرعه‏ای در تب هامون است

کهنه‏اندیشه‏ام آری اشک

وقتی از مکتب جیهون است

ای که از ابر تو بارانم

این که دامن شده کارون است

این که تو کشتی دریاها

این که من پنجره، قانون است

 

سیدمیثم طباطبائی (ساحل) خرداد 88


کلمات کلیدی: شعر، غزل

نوشته شده توسط سیدمیثم طباطبائی 89/2/1:: 11:35 صبح     |     () نظر

   1   2   3   4      >