هر روز روزنامههای جهان را ورق زدیم، در صفحهی سیاه سیاست نبودهای
گاهی که بست حلقه به گِزدت لغات سرد، با این دل گداخته راحت نبودهای
هر کس نشست زیر درخت تو سایهوار، در سایه سار ساعت عصر تو سر کشید
هر کس نشاند نام تو بر شانههاش، تو، بر شانههاش مرغ سعادت نبودهای
در تپهدشتهای فراسوی سبز؟ نه! در باغ حلقه حلقهی گیسوی سبز؟ نه!
در سطح بی تراز ترازوی سبز؟ نه! جز در شکاف سرخ جراحت نبودهای
گاهی که بودهای ببخش سعادت نداشتیم! یا جاده مِه گرفته بود و ادامت نداشتیم!
یا تنگ بود وقت و مشغله، فرصت نداشتیم! ای باغبان که جز به باغ اجابت نبودهای
*
این روزها ولی که کار به جایی رسیدهاست... آن کمترین شتک به برگ و نوایی رسیده است...
من دیدهام: نظر به ثانیههایی رسیدهاست... ...وی آسیاب نابلد که به نوبت نبودهای