به یگانهی تاریخها و یگانگانش:
شب در کویر بوی سپیدار کهنه داشت
یک جلگه دشت در بُن هر خار کهنه داشت
ماهِ بلند غار سپیدی به نور بود
اصحاب کهف در دل هر غار کهنه داشت
دامان چاه و برکهی خاموش اشکها
در گوش خاک دانهی اسرار کهنه داشت
صدها امیر داشت که تنهاترینشان
تکه حصیر پارهی نمدار کهنه داشت
*
در خانه یک عبای یمانی به چوب رخت
فرزند و همسر و در و دیوار کهنه داشت
یک روز گرم هم که نبودید کودکش
پیراهن معطر پُرخار کهنه داشت
آن سوی خیمهها نه فقط یک شریعه بود
سالار رودخانه، علمدار کهنه داشت
*
همه خانههای دیگر در کنج کهکشان
هم نامهای عبری بسیارِ کهنه داشت
*
تنها نه بارِ دانه که بر دوش میکشید
حلاجهای نو سرِ هر دار کهنه داشت
پایان نمیگرفت شرابی که باز شد
بر سفرهای که ساقی و میخوار کهنه داشت
*
او بود و تیغها و تبرها که میشکست
او بود و دشت بوی سپیدار کهنه داشت
س. م. ط/ 1388/ قم