به غذای یک عصر مشتی کرم
به حاشیههای حریر پلکهایت
به چشمهایت
مینگرم
*
میراب امروز دو ساقی جوان آورده است
برای همة عمرمان
برای آنکه تصویرمان همه در قدح تلخ
پیر شود
و برای کاجهای سوخته
*
نگران هر چرخش چشمانت
که چون دو مروارید مسروقه
از دست میدهم
و دستانت
که چون شاخههای سرکشیده
از دست میدهم
*
شب را
همچون دو گیوة تاریک پوشیدهای
تا در کنارة امواج صبح
به آب زنی
*
ما در کناره این رود
و آب
در جمجمهها
بوی جلبک میداد
و گاوهای تشنه
در آخرین مزارع کوچ
ماغ میکشیدند
*
پایان گرفتهایم
اما
نه چون بادها بر دیوار
همچون سری بر دامان
پایان گرفتهایم
*
اما در پینة پلکهایت
مناهی حکمت
گل پرخاری است
که از بوسههای جوانیام روییده است
*
میراب امروز دوساقی آورده است
با قدحی کهنه در دست
بر دامنی که برچیده است
امروز اگر نرفتهام فردا هست
در پست اگر نخفتهام بالا هست
بالاییم این جزیره خرگاهم نیست
تا ساحل اگر نشد، دل دریا هست
دیماه 87
سید میثم طباطبائی (ساحل)
در نفی نفی تازه به اثبات میرسیم
امکان فوت نیست به مافات میرسیم
در غیب آفتاب به شب چنگ میزنیم
در چنگ شب به صبح شهادات میرسیم
با خود حکایت از منِ بی دوست میکنیم
کم کم درون خود به محاکات میرسیم
در خود اگرچه فکر محال است دیگری
خلوت نشین به جمع محالات میرسیم
در هفت لایه خاک اگر سر فرو کنیم
روزی به هفت سوی سماوات میرسیم
در آخرین شگرد زمان مات میشویم
در ابتدای آینهها مات میرسیم
جز در گذار مستی گامش نمیرویم
این راه ماست، ما به خرابات میرسیم
آبان 1388 سید میثم طباطبائی (ساحل)