به غذای یک عصر مشتی کرم
به حاشیههای حریر پلکهایت
به چشمهایت
مینگرم
*
میراب امروز دو ساقی جوان آورده است
برای همة عمرمان
برای آنکه تصویرمان همه در قدح تلخ
پیر شود
و برای کاجهای سوخته
*
نگران هر چرخش چشمانت
که چون دو مروارید مسروقه
از دست میدهم
و دستانت
که چون شاخههای سرکشیده
از دست میدهم
*
شب را
همچون دو گیوة تاریک پوشیدهای
تا در کنارة امواج صبح
به آب زنی
*
ما در کناره این رود
و آب
در جمجمهها
بوی جلبک میداد
و گاوهای تشنه
در آخرین مزارع کوچ
ماغ میکشیدند
*
پایان گرفتهایم
اما
نه چون بادها بر دیوار
همچون سری بر دامان
پایان گرفتهایم
*
اما در پینة پلکهایت
مناهی حکمت
گل پرخاری است
که از بوسههای جوانیام روییده است
*
میراب امروز دوساقی آورده است
با قدحی کهنه در دست
بر دامنی که برچیده است